تقصیر تو نبود خودم نخواستم چراغ ِ قدیمی خاطره ها، خاموش شود خودم شعرهای شبانه اشک را، فراموش نکردم خودم کنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند، نه تو چیزی بدهکار
سهم من خانهای اجارهای در قلب توست! و هر روز ... ترس از ریختن وسایلم در کوچهها
دل من نرمتر از جنس حریر، دلم از جنس بلور، گر تو را قصد شکستن باشد، سنگ بی انصافیست ، یک تلنگر کافیست